تو غزال غزلــــی مهر سخنــــور اوجی
حک شود هر سخنت بر ورق زر اوجی
حسن گفتار تو در سایه عشقت مخفی است
رهزن صد چو منــی در همه معبر اوجی
گل ابیات ادب در کف تو چون موم است
می شود با هنــرت سرو صنــــوبر اوجی
همچو مشّاطــه ای و هفـــت قلـــــم آرایی
هر غزل را به سحـــر با همه زیور اوجی
می زنی سرمه به چشمان غزل در همه شب
چون عروســی بســرش زلف معطر اوجی
نکهت شعر تو در شاخه ی طنزت پیداست
می کند غمـــزده را شـــــاد و مظفّـر اوجی
می شوم مست غزل چونکه بخوانم شعرت
غـــزل روشنــــی و زینــــت دفتــر اوجی
در بها ر دل حیرت چو نسیمی از غیـــب
چون طبیبــی بزنی حلقـه ای بر در اوجی
حاتم نوروزی(حیرت)
( رباعی عروج)
در باغ شهادت از کرم احســـــان شد
لطف ازلی به عاشق جانــــان شد
در جبهه ردای معرفت پوشـــــــیدند
هر جای وطن چو باغی از عرفان شد
*****************
از باغ شهادت گل عرفان چیـــدند
از مستی عطر خوش او خــندیـــدند
باهم که شدیم و یاعلـــی تـاگفتیم
از وحدت ما حرامیــان ترسیــــدند
*****************
هرپنجره ای برای آغازی شـــد
تا رسته ی قامتی به پــــروازی شد
چون عشق به نور بایدت تا بالا
هر کفتر نو ظهــــــور ما بازی شد
حاتم نوروزی (حیرت)
*****************
از چشمه حق چو تر گلوئی کردیم
در مسلخ عشق جستجوئی کردیم
چون مریم و یاس به ما سخنها گفتند
در چشمه مهر شستشوئی کردیم
****************
از چشمه حق همه وضوئی کردیم
با خاک وطن چه گفتگوئی کردیم
دیدیم همه لاله ها پر از باده ناب
بر دشت جنون کشیده جوئی کردیم
****************
حاتم نوروزی(حیرت)