تو غزال غزلــــی مهر سخنــــور اوجی
حک شود هر سخنت بر ورق زر اوجی
حسن گفتار تو در سایه عشقت مخفی است
رهزن صد چو منــی در همه معبر اوجی
گل ابیات ادب در کف تو چون موم است
می شود با هنــرت سرو صنــــوبر اوجی
همچو مشّاطــه ای و هفـــت قلـــــم آرایی
هر غزل را به سحـــر با همه زیور اوجی
می زنی سرمه به چشمان غزل در همه شب
چون عروســی بســرش زلف معطر اوجی
نکهت شعر تو در شاخه ی طنزت پیداست
می کند غمـــزده را شـــــاد و مظفّـر اوجی
می شوم مست غزل چونکه بخوانم شعرت
غـــزل روشنــــی و زینــــت دفتــر اوجی
در بها ر دل حیرت چو نسیمی از غیـــب
چون طبیبــی بزنی حلقـه ای بر در اوجی
حاتم نوروزی(حیرت)